برگی از دفتر شعر مریم حیدرزاده
مناسب براین حال وهوای برفی کشور عزیزمون
تو را ساختم با اون برفا، آدم بــرفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم بــرفی
شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به او شب ما می گیم، یلدا، آدم بــرفی
یه جورایی من و تو عین هم هستیم
تــوام تنها، منــم تنها، آدم بــرفی
من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم بــرفی
همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما، آدم بــرفی
منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا، آدم بــرفی
تو خندیدی و گفتی، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما، آدم بــرفی
تو گفتی که براش می میری و مردی
آره مردی همون فردا، آدم بــرفی
دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما، آدم بــرفی
تو آفتاب و می خواستی تا دراومد اون
واسش مردی، چه قدر زیبا، آدم بــرفی
نمی ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه ای حالا، آدم بــرفی
چه آروم آب شدی، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا، آدم بــرفی
کسی راز تو رو هرگز نمی فهمه
چه قدر عاشق، چه قدر رسوا، آدم برفی
من اما با اجازت می نویسم که
تو روحت رفته به دریا، آدم بــرفی
تو روحت هر سحر خورشید و می بینه
می بینیش از همون بالا، آدم بــرفی
ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قـرار مــا شب یلــدا، آدم بـــرفی